89/6/5
10:31 ع
در دفتر مدرسه جمع شده بودیم و خستگی دو ساعت سر و کله زدن با بچه ها را بیرون می کردیم. خانم مدیر با آب و تاب از دختر تازه نامزد شده اش می گفت : ‹‹ این همه زحمت بکش بچه بزرگ کن ... وقتی نوبت می رسه که از دختر داری کیف کنی ، دلت به غذاهای خوشمزه اش خوش باشه و یه فنجان چای تازه دم از دستش بخوری ... می بینی که یه نفر میاد و جسم و دلش رو با هم ازت می قاپه ... دختره اگر باباش زنگ بزنه، حتی اگر پای آیفون نشسته باشه به خودش زحمت باز کردن در رو نمی ده ! اما کافیه بدونه زمان اومدن نامزدشه ، مثل فنر از جا می پره ! یا وقتی صدای بوق ماشین اون رو می شنوه همچین پله ها را یکی دوتا می دوه که یادش میره تند دویدن برای دماغ تازه عمل کردش مشکل درست می کنه ! اگه بعد از کتابخونه من رو دم در منتظر ببینه مثل برج زهر مار نگام می کنه ... اما اگه همون موقع نامزدش از راه برسه نیشش تا بناگوش به طرز شگفت انگیزی باز می شه ... ›› گفتم : ‹‹ عشق است و علاقه ، نه کفگیر و ملاقه›› خانم مدیر ! پس چی فکر کردین ؟ اوایل ازدواج خودتون رو به یاد بیارین . حتما یه چیزی تو همین مایه ها بوده . با تفاوت بیست ساله که البته فقط شکل و ظاهرش فرق کرده ، اما محتواش همینه که الان هست ›› . می خندد و حرفهایم را تایید می کند. یکی دیگر از همکارها در حالی که شیرینی را همراه با چای می بلعد ، می گوید : ‹‹ پس حسابی خاطرخواه هم شده اند ! ›› خانم مدیر رو به او جواب می دهد : ‹‹ پسره پاشنه در رو از جا کند از بس اومد و رفت ›› . یاد حرف عزیز می افتم : ‹‹ همه اولش همدیگرو می خوان . مهم بعدشه که باید زیر یک سقف با هم بسازند و کنار بیان ›› . عزیز راست می گوید . اول جوانی که دختر و پسر وقت ‹‹چلچلی›› خوانی شان است و کار و بارشان جز گل گفتن و گل شنیدن نیست ، رد و بدل کردن جمله های عاشقانه امری بدیهی به نظر می رسد . هنر این است که بعد از بیست سی سال کنار هم بمانند و طعم گس زندگی را به کام هم شیرین کنند و درست زمانی که از دست بالا و پایین های زندگی ، غم و غصه ها ، فکر آینده بچه ها ، قرض و قسط های عقب افتاده خسته اند ، به روی هم عاشقانه بخندند و به قول یک دوست : ‹‹ در هزارمین روز زندگی ، هزار بار بیشتر از روز اول عاشق یکدیگر باشند.›› می گویم : ‹‹ خانم مدیر ! بگید قدر این لحظه های ناب رو بدونن . گاهی وقتها زندگی چنان چهره سخت و نازیباش رو به آدمها نشون می ده که یادشون میره حتی به معشوق دیرین ، خیلی معمولی و خشک و خالی بگویند : ‹‹ با تمام وجود دوستت دارم !››. امیدوارم چند سال بعد هم مثل الان و شبیه شبکه پیام ، هر یک ربع ، یک بار از ته دل به هم ابراز عاشقی کنند ›› . اما باز هم به قول عزیز : ‹‹ آهسته رو ... پیوسته ›› عاشق شدن راحته ... اما عاشق موندن هنره !
سلام !!!! فریماه هستم ، عاشق ایران (این خاک پاک و باستانی) عاشق فیزیک و کلوچه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!